محل تبلیغات شما



وقتی جامعه از تو انتظار دارد کسی باشی که نیستی . وقتی در قبال توقعاتش از تو هیچ قدمی برنداشته و برنمی دارد . وقتی تو را با دیوانگی تنها می گذارد . وقتی جز حس تنهایی و نامرئی بودن به تو تلقین نمی شود . وقتی هیچ راهی برای پیشرفت در نظر نگرفته اند . وقتی که دیگر کار از کار گذشته است و دیگر از دست رفته ای ، آن وقت یقه ات را میگیرند و طلب چیزی را می کنند که هیچ وقت به تو نداده اند .


حالا زمان زندگی نیست . حالا تنها زنده ماندن است که اهمیت دارد . هوایی که وارد ریه هایم می کنم دیگر خالص نیست . تصاویری که در ذهنم نقش می بندد واقعی نیست . این ها خیالات دیگران اند که حرف اول را در دنیا میزنند . افکاری که در مغزم پیدا می شوند مال من نیستند . این ها ایده های پوچ و بیهوده اند که تنها راه به زوال می برند . من زندگی را نمی خواهم اما زنده بودن را می پرستم . شاید مشکل از طرز فکر من باشد ، اما مگر ما از زندگی چه می دانیم ؟

همین بس که درد را از آن آموخته ایم و آسیب را . حالا زمان زندگی نیست ، چون زندگی دیگر معنای گذشته را نمی دهد . من آن آدم سابق نیستم و شما هم . اگر استدلال هایم برایتان کافی نیست ، مشکل از شماست که همیشه انکار را پیشه گرفته اید . من آدم انکار و شعار نیستم . من زنده ام تنها . نمی دانم تا کی اما . شاید زمانی که زندگی را دیدم از او این را بپرسم .


 

ماهی قرمز کوچک روی بند رختی سرسره بازی می کرد . وقتی که آب بالا می آمد نفسش می گرفت . کارش شده بود سواری گرفتن از گربه ی باغچه ای که جای دفن فضولات انسانی است . پس یک روز کفش دوزک به نشانه ی اعتراض اعمال خبیثانه ی ماهی، بند رخت را برید . وقتی ماهی قرمز برای سرسره بازی آمد دید که بند رخت سر جای خودش نیست . پس مجبورشد که پا روی زمین بگذارد . وقتی به زمین رسید ، یکباره غرش مرگباری به صدا در آمد . زمین از هم باز شد و بعد ماهی قرمز را بلعید . کفش دوزک با خوشحالی مرگ ماهی ِ قرمز کوچک را جشن گرفت و به رقص و پایکوبی پرداخت . برای اینکه به خود بابت این اقبال خوبش جایزه دهد ، بند رخت را دوباره به هم گره زد رویش شروع به سرسره بازی کرد .

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

جواب سوالات مدیریت و سنجش شبکه Physics for all